کد خبر : 35937 / /
/

نقدی بر هدف گذاری به روش اسمارت

نقدی بر هدف گذاری به روش اسمارت

 

آیا تابحال این حس به شما دست داده است که به سختی تلاش می‌کنید اما نتیجه دلخواه‌تان بدست نمی‌آید؟ شاید باید کمی مهارت‌های خود را افزایش دهید و تکنیک های هدف گذاری را بیاموزید. آیا با مهارت هدف گذاری smart آشنایی دارید؟ در این نوشته به شما خواهیم آموخت که چگونه هوشمندانه اهداف خود را طراحی کنید.

بسیاری از مردم در طول عمر خود بین مشاغل مختلف سرگردانند و سعی می‌کنند از راه‌های جدید به مقاصد و آرزوها و رویاهای خود دست پیدا کنند. اما شاید اشتباه در انتخاب هدف‌ها به شکل درست خود مشکل اساسی این افراد است.

هدف گذاری smart به طور واضح مشخص می‌کند که هدف‌های شما چه چیزهایی هستند و با چه میزان تمرکز و تلاش می‌توانید به آنها دست پیدا کنید و با چه میزان زمان و منابعی که در دسترس دارید اهداف دست‌یافتنی خواهند بود. به این شکل با احتمال بیشتری به خواسته‌ها و آرزوهای خود نزدیک خواهید شد.

روش اسمارت یک مدل است مدلها درست و نادرست نیستند بلکه مفید و غیر مفیدند. چون آنها برای ساده‌سازی حقایق پیچیده هستند. رسیدن به هدف وموفقیت یکی از پیچیده‌ترین پدیده‌های وضعیت انسانی‌ست که عوامل زیادی درمحقق شدن و نشدن آن دخالت دارند. مدل اسمارت اگر در موارد درست به‌کار رود سبب افزایش شانس موفقیت‌مان می‌شود. بسیاری از افراد در طول زندگی همواره در حال تلاش و فعالیت هستند و در انتهای روز نیز باز زمان کم می آوردند؛ نکته قابل توجه این است که این افراد در واقع کار کمی دارند! هدف گذاری اسمارت می تواند برای این افراد مفید باشد.

روش SMART چیست؟

کلمه SAMRT در این مدل برگفته و یا مخفف 5 کلمه انگلیسی دیگر است که در ادامه به اختصار هر کدام توضیح داده می شود. هر کدام از این 5 کلمه در کنار هم معنای اصلی مدل اسمارت را می سازند. یک هدف روشن و قابل دستیابی می بایست پنج معیار یا ویژگی زیر را داشته باشد:

  1. هدف باید خاص باشد. Specific (S)

  2. هدف باید معیاری برای اندازه گیری داشته باشد. قابل اندازه گیری باشد. (M) Measurable

  3. هدف با توجه به شرایط و منابع موجود دست یافتنی باشد. Achievable (A)

  4. هدف می بایست مرتبط باشد. Relevant (R)

  5. هدف دارای محدودیت زمانی باشد. Time Bound (T)

Specific یعنی:

گزینه اول می خواهد که شما هدف تان را بصورت واضح و شفاف مشخص کنید. شما باید دقیقا بدانید چه می خواهید و حتی اگر لازم به توضیح بود در یک جمله کاملا واضح آن را بیان کنید. به این مثال توجه کنید: من می خواهم سبک زندگی بهتری داشته باشم. جمله ای بسیار مبهم است. شما باید دست روی نقطه خاص بگذارید و مثلا بگویید: من قصد دارم که دیگر فست فود و غذاهای سرخ کردنی نخوردم یا لااقل کمتر بخورم. این همان هدف مشخص و یا خاص است.

Measurable یعنی:

هدف باید قابل اندازه گیری باشد. بگذارید با یک مثال مفهوم این بخش را واضح بیان نمایم. مثلا هدف من این است که: من می خواهم امسال پس انداز خود را افزایش دهم. تا چه حد قصد افزایش پس انداز خود را داری؟ پس بهتر است اینگونه برای خود تعیین هدف کنم: من می خواهم تا آخر سال 100 میلیون تومان پس انداز داشته باشم. معیار، روش و سطح مطلوب هدف خود را مشخص کنید. مثالی دیگر: من می خواهم امسال بیشتر از سال قبل کتاب بخوانم. بیان شفاف تر آن: من می خواهم امسال ماهانه یک کتاب را تمام کنم.

Achievable یعنی:

هدف باید واقع بینانه باشد یعنی اینکه شما محدودیت های خود را در مسیر رسیدن به هدف تان نیز در نظر بگیرید. هدفی را تعیین کنید واقع بینانه باشد که آنقدر دست بالا نگیرید که با عدم تحقق اش دلسرد و ناامید شوید. به عنوان مثال من می خواهم هر ماه 10 کیلوگرم وزن کم کنم! بنظر این هدف گذاری غیر قابل دسترسی است. این جمله چطور: من می خواهم در ماه 2 الی 3 کیلو کاهش وزن داشته باشم. شما می توانید به کمک دفتر برنامه ریزی و پلنر با هدف گذاری در زندگی و مدیریت کارهای روزانه خود، زندگی تان را به شکل خیلی عالی متحول کنید.

همچنین این دفتر به شما کمک می کند تا استرس ناشی از انجام نشدن کارهایتان به هر دلیلی در طول روز تا حد زیادی کاسته شود. با صرف روزانه مقدار کمی زمان و کامل کردن جداول کاملا علمی_کاربردی دفتر برنامه ریزی روزانه می توانید بازده کاری خود را تا 80 درصد بالا ببرید. همان گونه که می دانید 20 درصد زمانی که صرف برنامه ریزی می کنید به اندازه 80 درصد زمانی که صرف انجام تمام کار می کنید ارزش دارد.

Relevant یعنی:

هدف باید با شخصیت و دغدغه های شما تطابق داشته باشد و شما با اهداف تان در یک راستا باشید. بسیاری از شکست ها در رسیدن به اهداف ناشی این است که فرد نیازها، علایق و دغدغه های خود را وارد اهدافش نکرده است و عوامل دیگر در مشخص نمودن هدف مان دخیل بوده اند.

Time Bound یعنی:

شما باید مشخص کنید که در بازه های زمانی مختلف در کجای هدف تان قرار دارید؟ یا باید بدانید که در چه زمانی هدف تان کاملا محقق شده است. با زمان بندی می‌توانید اولویت‌های خود را به شکل واضح تری تشخیص دهید. چه زمانی به هدف خود خواهید رسید؟ چند ماه ؟ چند هفته ؟ امروز به چه میزان به هدف خود نزدیک می‌شوید؟

نقدی بر هدف گذاری اسمارت

در این بخش بعد از بیان تعریف مدل اسمارت به بیان نقدهای جالب در این باب می پردازیم. نباید فکر کنیم بحث هدف‌گذاری و آموزش هدف گذاری و انتخاب مسیر در زندگی و به طور خاص، هدف‌گذاری SMART صرفاً ناشی از خلاقیت ذهنی جورج دوران یا بازی‌های تجاری کسانی مانند آنتونی رابینز و برایان تریسی بوده است. محققان حوزه‌ی روانشناسی و مدیریت تقریباً از دهه‌ی شصت میلادی (حدود سال‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰) به شکل جدی به بحث هدف‌گذاری پرداخته‌اند.

بزرگ‌ترین و شناخته‌شده‌ترین فردی که در این حوزه کار کرده ادوین لاک (Edwin Locke) بوده است. او حدود چهار دهه به تحقیق در زمینه‌ی هدف‌گذاری پرداخته است (نمونه مقاله ادوین لاک – مرور چهار دهه تحقیق هدف‌گذاری). تحقیقات لاک و سایر کسانی که در کنار او و به دنبال او در زمینه‌ی هدف‌گذاری کار کرده‌اند نشان می‌دهد که هدف‌گذاری واقعاً می‌تواند مفید باشد.

موارد بسیاری مشاهده شده که شفاف بودن هدف، مرتبط بودن هدف، کمّی کردن هدف و تعیین محدوده‌ی زمانی برای هدف، همگی توانسته‌اند خروجی انسان‌ها را افزایش دهند. اما سوال این‌جاست که به فرض این‌که مفید بودن هدف گذاری SMART را بپذیریم، آیا می‌توانیم بگوییم این شیوه همیشه و همه‌جا به کار می‌آید؟

ظاهراً پاسخ این پرسش منفی است. طی سال‌های اخیر، نویسندگان و محققان بسیاری درباره‌ی خطرات و دردسرها و مشکلات هدف‌گذاری اسمارت مقاله و مطلب نوشته‌اند و سخن گفته‌اند. اگر در یک سمت ماجرا کسانی مثل رابینز و جک کنفیلد و برایان تریسی ایستاده‌اند، در این سمت هم افرادی از دانشگاه‌های هاروارد و پنسیلوانیا و MIT در مقابل این تفکر ایستاده‌اند و آن را نقد کرده‌اند. در پی این نقدها، نشریه‌های عمومی‌تر هم به تدریج یاد گرفته‌اند که مدل هدف‌گذاری اسمارت را بی‌چون‌و‌چرا نپذیرند.

نقدهای مطرح شده بر مدل SMART متنوع هستند.

مثلاً‌ عده‌ای به دام مخفف‌سازی اشاره کرده‌اند. دام مخفف‌سازی یعنی این‌که وقتی می‌خواهید به زور و زحمت چند مفهوم را به هم بچسبانید و کلمه‌ای معنادار با آن‌ها بسازید، دیگر به اولویت‌های واقعی فکر نمی‌کنید و درگیر بازی‌های کلامی می‌شوید. نمونه‌ای از این تلاش را در مدل هفت S مکنزی دیده‌ایم. در این مدل تلاش کرده‌اند همه‌ی عوامل را به‌ گونه‌ای انتخاب کنند که با حرف S شروع شوند.

طبیعی است در این حالت،‌ برخی عوامل مهم صرفاً به خاطر این‌که با S شروع نمی‌شده‌اند از قلم افتاده‌اند. گاهی هم کلماتی انتخاب شده‌اند که گنگ و نامفهوم هستند و صرفاً به خاطر این‌که با S شروع می‌شده‌اند در مدل قرار گرفته‌اند.

به عنوان یک مثال ساده، بارها در تحقیقات به این نکته اشاره شده که چرایی در انتخاب هدف مهم است. یعنی وقتی مثلاً تصمیم می‌گیرید زبان انگلیسی خود را بهتر کنید، باید برای خودتان شفاف باشد که چرا در پی بهبود تسلط خود بر زبان انگلیسی هستید. حتی گاهی گفته می‌شود فهرستی طولانی تنظیم کنید و در قالب ده یا بیست مورد توضیح دهید که «چرا تصمیم گرفته‌ام زبانم را بهتر کنم.»

چرا چنین نکته‌ای که تا این حد مهم است در هدف‌گذاری اسمارت نیامده؟ کمی تلخ است. اما واقعیت این است که Why با W شروع می‌شود و این حرف را به هیچ بهانه‌ای نمی‌توان در ترکیب SMART جا داد.

به عنوان نقدی دیگر، به این نکته پرداخته شده که Achievableقابل دستیابی بودن، الزاماً ویژگی خوبی نیست. شاید برای هدف‌های ساده (مثلاً کاهش وزن یا افزایش مطالعه یا خوردن آب آشامیدنی بیشتر در روز) بتوان از این الگو استفاده کرد. اما چرا باید همیشه در هدف‌گذاری خودمان را محدود کنیم؟ چه اشکالی دارد که دست خودمان را باز بگذاریم و رویاهای بزرگی در ذهن پرورش دهیم که به سادگی عملی نمی‌شوند؟ آیا جز این است که بسیاری از مدیران بزرگ و کارآفرینان مطرح و محصولات شگفتی‌آفرین در اثر رهایی از قیدِ Achievable بودن به وجود آمده‌اند؟

نقدهای دیگری هم وجود دارند. مثلاً این‌که آیا واقعاً همه‌ی هدف‌ها کمّی می‌شوند؟ فرض کنید فردی تصمیم می‌گیرد امسال مسئولیت‌پذیرتر باشد. آیا این هدف کوچک یا کم‌اهمیتی است؟ قطعاً نه. اما آیا می‌توان آن را به سادگی کمّی کرد؟

یا این‌که اگر یک نفر می‌خواهد قدرت تفکر نقادانه را در خود پرورش دهد، چگونه باید به سراغ هدف‌گذاری اسمارت برود؟ جز این‌که نهایتاً مجبور می‌شود با خودش قرار بگذارد چند ساعت در هفته به کلاس تفکر نقادانه برود یا روزی چند صفحه درباره‌ی تفکر نقادانه کتاب بخواند؟ آیا این‌ها معیارهای خوبی برای یادگیری تفکر نقادانه هستند؟ قطعاً نه.

علاوه بر این‌ها می‌دانیم که گاهی هدف‌گذاری در سازمان‌ها باعث می‌شود که فریبکاری و تقلب زیاد شود. نمونه‌های متعددی وجود دارند که مثلاً یک سازمان برای فروش محصولات یا خدمات تعمیرات خود به شکل اسمارت هدف‌گذاری کرده و در نهایت فروشندگان و تعمیرکاران به زیان مشتری کار کرده‌اند تا به تارگت‌های شرکت برسند.

این مسئله فقط به فریبکاری‌ها و رفتارهای غیرقانونی شرکت‌ها محدود نیست. ما گاهی حتی ممکن است خودمان را هم فریب دهیم. مثلاً فرض کنید با خودتان قرار گذاشته باشید شبی ۲۰ صفحه کتاب بخوانید. الان ۱۶ صفحه خوانده‌اید و خوابتان گرفته است. یک کتابخوان حرفه‌ای این چهار صفحه را برای شبی دیگر و زمانی دیگر می‌گذارد. چون حاضر نیست کیفیت مطالعه‌ی خود را کاهش دهد. اما وقتی خودتان را به الگوی اسمارت مقید کرده‌اید، ممکن است ترغیب شوید این چند صفحه را سرسری بخوانید و از کنارشان عبور کنید تا هدف تعیین‌شده محقق شود.

علاوه بر این‌ها استفاده از الگوی اسمارت برای هدف‌گذاری بلندمدت چندان ساده و عملی نیست. وقتی در بلندمدت نمی‌توانیم به سادگی به سراغ الگوی اسمارت برویم، چگونه می‌خواهیم گام‌های کوچک‌تر را با هدف‌گذاری اسمارت تعریف کنیم و مطمئن باشیم که در مسیر اهداف بلندمدت خود قرار داریم؟

بگذریم از این‌که ماهیت بعضی از کارها اجازه‌ی هدف‌گذاری اسمارت نمی‌دهد. برای واحد طراحی یا خلاقیت یا تحقیق و توسعه یک سازمان چگونه می‌توانیم هدف‌گذاری اسمارت انجام دهیم؟ این جنس از کارها به ذهن باز و زمان آزاد نیاز دارند تا بالاخره در نقطه‌ی نامعلومی در آینده، خروجی مطلوب و قابل‌اتکایی را ارائه دهند.

نویسندگان این مقاله می‌گویند این نوع تکنیک‌های هدف‌گذاری شبیه داروهای OTC یعنی (Over The Counter) در داروخانه‌ها شده‌اند. هر کس بدون تشخیص و تجویز به صلاح‌دید خودش هر چقدر خواست از آن‌ها برمی‌دارد و مصرف می‌کند. به نظر می‌رسد این ابزارها و تکنیک‌ها را باید مثل یک داروی واقعی در نظر گرفت و آن‌ها را صرفاً در شرایطی به کار برد و به کسانی تجویز کرد که واقعاً نیازمند آن‌ها هستند.

 

 

 

copied
ارسال نظر

خبرگزاری نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند. لطفا از نوشتن نظرات خود به لاتین (فینگیلیش ) خودداری نمایید توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت و منفی استفاده کنید.