کد خبر : 37859 / /
/

مردی پس از اجرای حکم اعدام در سردخانه زنده شد | از لحظه اعدام هیچ چیزی یادم نمی‌آید +عکس

خبر زنده شدن یک زندانی محکوم به اعدام به نام علیرضا. م، آن هم پس از اجرای حکم تبدیل به سوژه‌ی داغ رسانه‌ها شد. خیلی‌ها از این اتفاق عجیب و غریب نوشتند و پیگیر حال و روز مرد زندانی شدند.

مردی پس از اجرای حکم اعدام در سردخانه زنده شد | از لحظه اعدام هیچ چیزی یادم نمی‌آید +عکس

خبر زنده شدن یک زندانی محکوم به اعدام به نام علیرضا. م، آن هم پس از اجرای حکم تبدیل به سوژه‌ی داغ رسانه‌ها شد. خیلی‌ها از این اتفاق عجیب و غریب نوشتند و پیگیر حال و روز مرد زندانی شدند.

اما هیچ‌کس موفق نشد با این زندانی خوش‌شانس که به طرز معجزه‌آسایی فرصتی دوباره برای ادامه‌ی زندگی پیدا کرد گفت وگویی داشته باشد تا این‌که  بهمن ماه امسال پس از گذشت چهار سال ابوتراب فرخی- خبرنگار حوادث- موفق شد پس از سه سال تلاش و پیگیری روبه‌روی این مرد بنشیند و با او گفت‌وگو کند.

آبان ماه ۹۲ بودکه سریالی به نام «یادگاری» از شبکه‌ی آی‌فیلم پخش شد. این فیلم روایت زندگی یک جوان زندانی بود که به اتهام قتل دوستش، به قصاص محکوم شد. با پیگیری‌های خانواده‌ی مقتول حکم قصاص پسرجوان اجرا شد اما بعد از اجرای حکم و انتقال جسدش به سردخانه، او به طرز معجزه‌آسایی زنده شد.  

این‌ها را ابوتراب فرخی خبرنگار خبرگزاری تسنیم می‌گوید و ادامه می‌دهد:این سریال از آن‌جا برای من به عنوان یک خبرنگار حوادث جالب به نظر رسید که شخصیت اصلی آن شباهت زیادی به علیرضا داشت، به زندانی سی وپنج ساله‌ای که سال ۸۹ به‌اتهام حمل و نگهداری حدود یک کیلوگرم شیشه دستگیر شد و دادگاه او را به اعدام محکوم کرد. علیرضا سه سال بعد در سحرگاه ۲۵ مهر ۹۲ در زندان مرکزی بجنورد، به‌همراه یک محکوم دیگر اعدام شد. حتی پزشکی که از طرف سازمان پزشکی قانونی در محل اعدام حضور داشت مرگ او را تأیید کرد و جسدش را به سردخانه منتقل کردند تا تحویل خانواده‌اش بدهند.

او ادامه می‌دهد:حتی خانواده‌ی علیرضا خود را برای برگزاری مراسم ختم آماده کرده بودند اما چند ساعت قبل از آغاز مراسم، مسئول سردخانه‌ متوجه شد او به طرز معجزه‌آسایی زنده شده و نفس می‌کشد. این اتفاق کمتر از یک ماه قبل از شروع این سریال به‌طور واقعی رخ داده بود به همین خاطر ابتدا فکر کردم سریال را از روی زندگی این زندانی محکوم به اعدام ساخته‌اند وحتی تشابه اسمی شخصیت اصلی فیلم با مرد اعدامی به همین خاطر است.

همین ماجرا باعث شد به این فکر بیفتم تا گفت وگویی با علیرضا داشته باشم. بدون شک گفت وگو با او می‌توانست گزارش داغی باشد. اما  مرد محکوم بعد از آن اتفاق دو ماه درکما بود و معلوم نبود دوباره به زندگی بازخواهد گشت یا این‌که  این بار تسلیم مرگ خواهد شد. به هرحال پیگیر ماجرا بودم و وقتی علیرضا هوشیاری‌اش را به دست آورد بیشتر از قبل مصمم شدم با او گفت وگو کنم. اما مطمئنا درآن زمان شرایط روحی و جسمی مناسبی برای گفت وگو نداشت.

فرخی می‌گوید: علیرضا که وضعیت بهتری از لحاظ جسمانی پیدا کرد به زندان منتقل شد. این درحالی بود که برخی معتقد بودند که چون حکم صادره سلب حیات است، او باید دوباره اعدام شود، اما رئیس قوه‌ قضاییه چند روز بعد از این اتفاق گفت: به‌لحاظ عاطفی یکی از راه‌های برخورد با فرد اعدامی که مرگ را به‌چشم دیده و سختی‌هایی را تحمل کرده است عفو است و چنین فردی که دارای وضعیتی خاص است می‌تواند مورد لطف و عفو نظام اسلامی قرار گیرد و این‌جانب به‌لحاظ عاطفی قطعاً این کار را خواهم کرد.

کمیسیون عفو و بخشودگی قوه‌قضاییه هم مدتی بعد تشکیل جلسه داد و با تبدیل حکم علیرضا به حبس ابد موافقت کرد تا خیال او و خانواده‌اش راحت شود. هرچند بعد از آن، حکم علیرضا به ۲۰ سال تخفیف و پرداخت هشت میلیون تومان کاهش یافت و البته این روزها حرف از این است که او در لیست زندانیان عفو شده قرار خواهد گرفت و آزاد می‌شود. البته علیرضا به غیر از پرونده‌ی مواد مخدر، پرونده‌ی سرقت با  ضرب‌وجرح عمدی هم دارد که در این پرونده هم به ۱۰ سال حبس محکوم شده است.

او ادامه می‌دهد:به هرحال  چهار سال پیگیر بودم تا بتوانم با علیرضا صحبت کنم تا این‌که  سرانجام پاییز سال گذشته تلاش‌هایم به نتیجه رسید و موفق شدم برای گفت و گو با او هماهنگی‌های لازم را انجام بدهم. اما متاسفانه چند ساعت قبل از پرواز اعلام کردند اجازه مصاحبه ندارید آن هم به خاطر مسائلی که خانواده‌ی علیرضا به وجود آورده بودند. ولی باز هم ناامید نشدم و همچنان پیگیری‌هایم را ادامه دادم تا این‌که  بهمن ماه امسال وقتش رسید تا روبه روی علیرضا بنشینم و با او گفت و گو کنم.

  دست چپ علی رضا هیچ حرکتی ندارد وبه گفته‌ی پژمان پروین، مدیرکل زندان‌های استان خراسان شمالی «وضعیت معیشتی خانواده‌ او مناسب نیست و تحت پوشش نهادهای حمایتی هستند. از اردیبهشت امسال خانواده علیرضا به ملاقاتش نیامدند و عملاً بدون ملاقات است، حتی برای پیگیری امور قضایی پرونده‌اش هم فقط یکی از برادرانش پیگیر است و آن هم صرفاً پیگیر امور قضایی است و به ملاقاتش نمی‌آید.

این زندانی وضعیت جسمی مناسبی ندارد و برای گذراندن امورات روزانه نیازمند حمایت است و این کارها عملاً به‌عهده زندان افتاده است. وضعیت علیرضا بعد از اعدام و احیاء، مقداری روی تکلم او تأثیر گذاشته است ...علیرضا به‌خاطر شرایط ویژه و مساعدت مرجع قضایی، چند سالی در بند باز بود ولی چون نگهداری او مستلزم هزینه و پرستاری است و خانواده توان مالی و جسمی نگهداری او را نداشتند،  او را به زندان برگرداندند. در حال حاضر ما موظف به نگهداری او هستیم و به‌نوعی توانبخشی او را هم به‌عهده گرفته‌ایم. کنار سایر زندانیان است و اصلاً جداسازی نشده است.»

انتظارم برآورده نشد

هرچند ابوتراب خرمی موفق شد پس از چهار سال پیگیری سرانجام روبه‌روی علبرضا بنشیند و گفت وگویی با او داشته باشد اما به گفته‌ی خودش دریک ساعت  ونیم مصاحبه بیشتر این دوجمله را شنیده است. «نه، نمی‌دانم»

فرخی دراین باره می‌گوید:از قبل تعداد زیادی سؤال آماده کرده بودم تا علیرضا پاسخ‌هایش را بدهد. سؤال‌هایی از لحظه‌ی اعدام، لحظه‌ای که در سردخانه دوباره زنده شد و سؤال‌های دیگر اما او هیچ چیز به خاطر نمی‌آورد.

او ادامه می‌دهد:هرچند دکتر امیر صدقی، پزشک سازمان پزشکی قانونی که روز اجرای حکم در زندان حضور داشته و مرگ علیرضا را تأیید کرده است می‌گوید معمولا ضایعه‌های مغزی که منجر به فراموشی می‌شود با گذشت زمان روبه بهبود می‌روند اما در خصوص علیرضا فراموشی  این حجم از اطلاعات آن هم پس از گذشت چند سال موردی عجیب است و معمول نیست.  

به هرحال یا علیرضا درحال پیاده کردن سیاستی خاص است تا از پاسخ دادن طفره برود یا این‌که  عارضه‌ی دیگری برای او به وجود آمده که باعث  شده مسئله‌ی فراموشی‌اش وخیم‌تر از قبل شود.

این خبرنگار حوادث اضافه می‌کند: با این حال منتظرم تا علیرضا آزاد شود آن موقع دوباره به سراغش می‌روم شاید در آن زمان خیلی از خاطراتش را به یاد بیاورد و بتوانم پاسخ سؤال‌هایم را بگیرم.

گفت وگوی ابوتراب فرخی با  زندانی محکوم به اعدامی را که پس از اجرای حکم در سردخانه زنده شد می‌خوانید.

قبل از دستگیری چه‌کار می‌کردی؟

در تهران مشغول  بنایی بودم.

وقتی دستگیر شدی سابقه‌دار بودی؟

بله، سابقه‌ی مواد مخدر. آخرین بار هم در زاهدان به‌خاطر قاچاق دستگیر شدم.

چه موادی قاچاق می‌کردی؟

گرد(هروئین).

فروشنده‌ی مواد هم بودی؟

بله. یادم نمی‌آد کار دیگه‌ای هم می‌کردم یا نه.

چرا رفتی سراغ مواد مخدر؟

رفتم دیگر، به‌خاطر پول. پول بنایی کم بود.

اینجا در تهران که ساخت‌وساز خوبه. پس چرا به سراغ فروش موادمخدر رفتی؟

خوب هم باشه دیگه یادم نیست چرا رفتم سراغ مواد.

از دستگیر شدن نمی‌ترسیدی؟

می‌ترسیدم ولی دستگیر شدم دیگه.

با پول فروش موادمخدر چه‌کار می‌کردی؟

نمی‌دونم باهاش چه‌کار می‌کردم.

معتاد بودی؟

نه، ولی بعضی وقت‌ها تریاک مصرف می‌کردم.

همسرت هم معتاد بود؟

نه.

چند سالت بود؟

یادم نیست.

چند فرزند داری؟  

دو دختر دوقلو به‌نام‌های مهسا و مهدیه و یک پسر به‌نام مهدی دارم.

از اعدام چیزی به خاطر داری؟

هیچ چیزی یادم نمی‌آد. از بعدشم چیزی یادم نمی‌آد.

از قبل اعدام چه؟

نه.

الان، با گذشت چهار سال از اعدامت و بازگشت به زندگی، چه درخواستی داری؟

هیچ خواسته‌ای ندارم. فقط می‌خوام آزاد بشم.

همسرت برای ملاقات با تو به زندان می‌آید؟

نه.

در زندان به چه کاری مشغولی؟

هیچی.

اگر آزادی شوی می‌خواهی چه کار کنی؟

می‌روم سراغ کاشیکاری، بنایی و کشاورزی.

الان کاشیکاری بلدی؟ یادت نرفته؟

نه، یادم هست. بلدم.

کاشیکاری را از کجا  آموخته‌ای؟  

از قبل بلد بودم. از پدرم یاد گرفتم.

اگر سرکار بروی و درآمد داشته باشی دوست داری چه کارکنی؟

نمی‌دانم. هرچی لازم داشته باشم می‌خرم ولی نمی‌دانم چی. هرچی خانواده‌ام بخواهند برایشان می‌خرم.

در زندان در کلاس، آموزشگاه یاکارگاهی شرکت می‌کنی؟

نه. هیچی.

دوست داری بچه‌هایت را ببینی؟

دوست دارم.

پسرت چند ساله است؟

بیست ساله. در این سال‌ها ندیدمش. نمی‌دانم چه‌کار می‌کند و چه کاره  است.

دخترات چند سالشونه؟

نمی‌دانم.

کسی به  ملاقاتت می‌آید؟

هیچ‌کس.

پدر و مادرت یا  برادرت به ملاقاتت می‌آیند؟

نه.

اصلا پدرومادرت زنده هستند؟

نمی‌دانم. خبر ندارم. تماس نگرفتم با آن‌ها. فقط به خاطر دارم با خانواده‌ام در آبعلی بودیم و در بجنورد دستگیر شدم.

در زندان دوستی پیدا کردی؟

با چند زندانی. با «جواد. ک» رفیقم.  

جواد به چه اتهامی به زندان افتاده؟

نمی‌دانم جرمش چیست.

به خاطر داری ناهار چه غذایی خوردی؟

یادم نیست.

در زندان چه کسی کارهایت را انجام می‌دهد؟

نمی‌دانم.

خواب  هم می‌بینی؟

بله.

چه‌خوابی می‌بینی؟

نمی‌دانم. یادم نیست ولی خواب می‌بینم.

ماجرای سرقتی که انجام دادی را به خاطر می‌آوری؟

نه.

در پرونده‌ی سرقت شاکی هم داری؟

نمی‌دانم.

خب، بالاخره باید یک‌فکری برای این پرونده بکنی تا بتوانی آزاد شوی.

یه کاری می‌کنم رضایت بدهند.

چه‌کار می‌کنی؟

التماسشان می‌کنم.

در پرونده‌ات آمده یک راننده تاکسی و همسرش را به طرز وحشتناکی  کتک زدی. این موضوع درست است؟

یادم نمی‌آد.

برادرهایت به چه کاری مشغول هستند؟

کارگرند. یکی از آن‌ها چاه‌کن هست و بقیه را اصلاً یادم نمی‌آد.

چقدر از فروش مواد درآمد داشتی؟

هیچی. همه را خرج می‌کردم.

چطوری پایت به ماجرای فروش موادمخدر باز شد؟

توسط یکی از دوستام به‌نام «نقطه» وارد فروش موادمخدر شدم.

نقطه؟ اسم مستعارش است؟

نه اسم اصلی‌اش بود.

از لحظه‌ای که در سردخانه به هوش‌آمدی چیزی به خاطر داری؟

نه، هیچی یادم نمی‌آد.

از زندان آزاد شوی کجا می‌ری؟

می‌رم روستای خودمون.  

خانواده‌ات در روستا هستند؟

نمی‌دانم.

اگر بتوانی مرخصی بگیری چه کاری انجام می‌دهی؟  

خیلی وقته نرفتم. اگه آزاد بشم می‌رم سراغ کاشیکاری.

خاطره‌ای برای گفتن داری؟

هیچی.

در زندان چه‌کار می‌کنی، بازی، ورزش؟

با دوستانم  می‌گوییم و می‌خندیم.

از چوبه‌ی دار چیزی به‌خاطر داری؟  

چیزی یادم نمی‌آد. ولی خیلی سخت بود.

خانواده‌ات هم بودند؟  

نه.

چرا؟

چون نمی‌خواستم اعدامم را ببینند.

شاید آن‌ها دوست داشتند تو را برای آخرین  بار ببینند.

که چه بشود، وقتی قرار است اعدام شوم.  

خبر داشتند که قرار است حکم اعدامت اجرا شود؟  

نه. خبر نداده بودم.

در زمان اجرای حکم، آخرین خواسته‌ات چه بود؟

خواسته‌ای نداشتم. نمی‌خواستم اعدام شوم ولی می‌دانستم که اعدامم می‌کنند.

درخواست فرصت دوباره نداشتی؟

یادم نیست.

تقاضا کردی اعدامت نکنند و تو را ببخشند؟  

گفتم ببخشید، نبخشیدن.

الان خوشحالی که زنده‌ای؟

بله.

فکر می‌کنی خدا خیلی دوستت داشته؟

بله.

 الان اگر فرزندانت را ببینی آن‌ها را می‌شناسی؟

بله.

چقدر سواد داری؟

دوم ابتدایی.

چند سال است که در زندان هستی؟

۱۰ سال.

الآن در چه‌سالی هستیم؟

نمی‌دانم.

پس از کجا می‌دونی ۱۰ ساله زندانی؟

بقیه می‌گویند.

از مرگ می‌ترسی؟

دیگه نه. مرگ حق ماست.

الآن که  فرزندانت بزرگ‌تر شده‌اند و هزینه‌های آن‌ها  بیشتر شده اگر آزاد شوی و بروی سرکار بنایی و دوباره مشکل مالی پیدا کنی باز به سراغ قاچاق موادمخدر می‌روی؟

نه دیگه نمی‌رم؛ دیگر به هیچ عنوان نمی‌رم سراغ مواد.

می‌ترسی یا از مواد بدت می‌آد؟

بدم می‌آد.

بزرگ‌ترین خواسته‌ات چیست؟

 دوست دارم عید بچه‌هایم را ببینم. اما آنها از من ناراحت هستند چون در زندان هستم.

منبع: سرنخ  هفته‌نامه‌حوادث‌وشگفتی‌ها - اسفند ۱۳۹۶

copied
ارسال نظر

خبرگزاری نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند. لطفا از نوشتن نظرات خود به لاتین (فینگیلیش ) خودداری نمایید توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت و منفی استفاده کنید.