کد خبر : 31354 / /
/

قتل ناجوانمردانه مسافر جوان | ماجرای عجیب ارتباط شیطانی مرد مشهدی با همسر مقتول +عکس

آن زمان چنان هوس های شیطانی بر من غلبه کرده بود که هیچ گاه به فرجام این نقشه وحشتناک نمی اندیشیدم. مانند همه قاتلانی که فکر می کنند جنایت آن ها برای همیشه پنهان می ماند، من هم تصور نمی کردم روزی این ماجرا فاش شود چرا که ...

قتل ناجوانمردانه مسافر جوان | ماجرای عجیب ارتباط شیطانی مرد مشهدی با همسر مقتول +عکس

آن زمان چنان هوس های شیطانی بر من غلبه کرده بود که هیچ گاه به فرجام این نقشه وحشتناک نمی اندیشیدم. مانند همه قاتلانی که فکر می کنند جنایت آن ها برای همیشه پنهان می ماند، من هم تصور نمی کردم روزی این ماجرا فاش شود چرا که ...

مرد 35 ساله ای که چند سال قبل و در پی ارتباط شیطانی با یک زن جوان، همسر او را به طرز ناجوانمردانه ای به قتل رسانده بود، با بیان این که اگر لحظه ای عاقلانه می اندیشیدم که این هوس های زودگذر به طناب دار خواهد رسید، زندگی و آبرویم را نابود نمی کردم، درباره این حادثه هولناک گفت: آن زمان جوان 27 ساله ای بودم که مسیر اشتباهی را در زندگی انتخاب کردم. لذت جویی و هوسرانی در وجودم ریشه دوانده بود به طوری که شیطان مرا به هر سو می کشاند.

تا مقطع دبیرستان بیشتر تحصیل نکردم و در شغل های متفاوتی نیز مشغول به  کار شدم اما به دلیل خوش گذرانی و تفکرات احمقانه‌ام هرکاری را خیلی زود رها می کردم تا کار بهتری پیدا کنم، خلاصه آخرین بار یک دستگاه پراید مدل پایین خریدم و با آن در یک تاکسی تلفنی به جابه جایی مسافران درون شهری پرداختم. در این میان یک روز مردی حدود 45 ساله با آژانس تماس گرفت و من هم او را به مقصد رساندم. در طول مسیر با یکدیگر به گفت وگو پرداختیم و در نهایت شماره تلفنم را به آن مسافر دادم که هر وقت به خودرو نیاز داشت، به طور مستقیم با خودم تماس بگیرد تا من هم مبلغی را به عنوان «پورسانت» به آژانس ندهم! چرا که آن مسافر جوان مدعی بود به اقتضای شغلش روزی چند ساعت باید از تاکسی تلفنی استفاده کند!

خلاصه از آن روز به بعد روابط من و «م» خیلی بیشتر شد تا جایی که مرا به منزلش دعوت کرد و این رابطه دوستانه رنگ صمیمانه تری به خود گرفت. معاشرت و رفت و آمد من به منزل «م» تا آن جا پیش رفت که دیگر حتی وقتی «م» در منزل حضور نداشت، من به خانه اش می رفتم و همسرش در حالی از من پذیرایی می کرد که حجابش را نیز کنار گذاشته بود. آرام آرام خلوت های شیطانی آغاز شد و من دیگر فقط به خاطر «ز» به خانه مردی می رفتم که به من اعتماد کرده بود.

حالا طوری برنامه ها را تنظیم می کردم که در نبود «م» به خانه اش بروم، اگرچه فرقی هم نمی کرد، حتی زمانی که «م» نیز در منزل حضور داشت، تاثیری در این ارتباط شیطانی هوس آلود نمی گذاشت. «م» آن قدر به من اطمینان و اعتماد داشت که مرا عضوی از خانواده اش می دانست تا این که سرانجام این معاشرت ها رنگ جنایت به خود گرفت. وسوسه رفت و آمد راحت و بدون دغدغه به منزل «م» هر روز بیشتر در وجودم ریشه می دواند و در این میان «ز» نیز طوری مرا به دام انداخته بود که بدون چون و چرا خواسته هایش را برآورده می کردم.

در نهایت با پیشنهاد «ز» تصمیم به قتل «م» گرفتیم تا او را از بین ببریم، با خودم فکر می کردم چه کسی به این راز پی می برد؟ من و «ز» هم که هر دو در قتل نقش داریم، این راز را در سینه پنهان خواهیم کرد و دیگر به راحتی به این معاشرت های گناه آلود ادامه خواهیم داد ولی از این موضوع غافل بودیم که خدا ناظر بر اعمال انسان است وخون بی گناه روزی گریبانم را می گیرد. سرانجام نقشه جنایت را کشیدم و تعدادی قرص خواب آور در اختیار «ز» گذاشتم تا آن ها را شبانه به همسرش بخوراند! اگرچه بار اول موفق نشد و من هم نتوانستم او را به قتل برسانم ولی بار دیگر تعداد بیشتری قرص در اختیار «ز» قرار دادم و سپس با پیامک شبانه او به منزلش رفتم.

«م» به حالت بیهوشی کف اتاق افتاده بود اما نفس می کشید، در همین حال روسری «ز» را گرفتم و آن را دور گردن «م» انداختم و آن قدر کشیدم تا جان داد. سپس جسد او را با کمک «ز» در صندوق عقب پراید گذاشتم و داخل چاهی در یکی از روستاهای اطراف مشهد انداختم. بعد هم به همراه «ز» به یک باغ در همان منطقه رفتیم و من بعد از مصرف مقداری مواد مخدر، او را به خانه اش بازگرداندم! از آن روز به بعد در حالی که «ز» وانمود می کرد همسرش به شهر دیگری رفته و او را رها کرده است با یکدیگر ارتباط داشتیم. این ارتباط شیطانی حدود دو سال دیگر هم بعد از ارتکاب قتل ادامه داشت تا این که «ز» با مردی ازدواج کرد و به دنبال سرنوشت خود رفت. من هم که اوضاع را این گونه دیدم با دختری ازدواج کردم و دوران نامزدی را می گذراندم که پلیس به سراغم آمد و مرا دستگیر کرد.

ابتدا قصد داشتم خودم را بی خبر از ماجرای قتل «م» نشان دهم اما وقتی «ز» را در پلیس آگاهی خراسان رضوی دیدم، دیگر نتوانستم موضوع را پنهان کنم چرا که او همه ماجرا را لو داده بود و ...

ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی/رکنا

copied
ارسال نظر

خبرگزاری نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند. لطفا از نوشتن نظرات خود به لاتین (فینگیلیش ) خودداری نمایید توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت و منفی استفاده کنید.